گربه های موش صفت، ازخودخوری لذت می برند...
فیل و فنجان با اینکه وصله ناجورند، درحرف اول مشترکند...
روباه گرسنه لوحه "همزیستی مسالمت آمیز" رابه گردنش آویخت و عازم مرغدانی شد...
کبکش خروس میخواند و خودش ابوعطا ....
چون قیافه ام فول بود، داور گلم را نپذیرفت ...
وقتی خاطرم پریشان میشود ، شانه اش میکنم...
یک عمر زیر درخت سیب نشستم ، اما ازقوه جاذبه اش خیری نبود...
وقتی مستی از سرش پرید، شروع کرد به دروغ گفتن...
برق حقشناس ، "ادیسون" رانگرفت ...
چون شنیده بود "شاهنامه" آخرش خوش است ، آخرش را میخواند...
چون آب را دوست دارم ، یک دسته گل به آب دادم ..
باغبان مسیحی ، گل مریم را می پرستید...
نفرت انگیزترین رنگها" دورنگی " است که متأسفانه مدروز است ...
شب تب کرد، "قرص ماه " را بلعید...
فضیلت دیوانگان دراینست که، هرگز ادعای عقل ندارند...
وقتی خودش را به موش مردگی زد، گربه اورا خورد...
به نظر من، زندگی یک مسأله سخت است، باچند رادیکال.
درسراسر عمرش هرگز یک کلمه دروغ از دهانش خارج نشد، چون ...لال بود.




سال نو به همگی مبارک
......
انسان و انسانیت دوهمسفرند . اولی همیشه سراز کوچه و خیابان درآورده و دومی ازتوی کتاب ها !
آتش عشق تنها آتشی است که انسان از سوختن درمیان شعله های آن لذت میبرد.
فرق جوانی و پیری دراین است که هنگام جوانی میخواهی دنیارا تغییردهیم ، ودرهنگام پیری جوانان را...
بسیاری ازما وقتی به رودخانه ای میرسیم ، تمام عمر درانتظار می نشینیم ، تا مگرکسی بیاید وروی آن برای
ما پلی بسازد..
میخواستم کلاهم را قاضی کنم ،ولی چون معدلش کم بود، دانشکده حقوق اورا نپذیرفت ..
وقتی عصبانیتم " گل " کرد ، جمعیت هورا کشید...
آن زندانی را به حیاط زندان راه نمیدادن ، چون خیلی بلند پرواز بود...
وقتی که پائیز فرامیرسد ، درختان برهنه ، به کاج عنوان خائن میدهند...
برای اینکه درتنهائی به خیالبافی مشغول نشود، کاموابافی یاد گرفت ..
آنقدر صدایش گرم بود ، که وقتی درمیان برف آواز میخواند، برفها آب میشدند..
چون گذرنامه نداشتم ، نگذاشتند به عالم روُیا سفر کنم ..
وجدان راحت مانند بالش نرمی است ، که آدم سرش راروی آن میگذارد وآرام بخواب خوش میرود..
قدرپول را آنکس میداند که ندارد. اما قدرهنر راکسی میداند که دارد .
آنقدر از کاه ، انواع کوه ساخت ، که بالاخره کوهنورد شد..
زندگی به دو نیم تقسیم میشود. نیمه اول به امید نیمه دوم ، و نیمه دوم درحسرت نیمه اول .
دریچه قلبم را دوختم . حیف که نخش پوسیده بود ..
آنقدر کمبود احترام داشت ، که گهگاهی جلوی پای خودش بلند می شد ..
عشق مانند عینک سبزی است ، که کاه را یونجه می بیند ..
درتعجبم ، که آینه ها درلحظه نشان دادن اینهمه آدمهای " دورو" ، دچار سرگیجه نمی شوند ..
بزرگترین شهامت ها ، سرفرود آوردن دربرابر حقیقت است ، درعین زورمیند و توانائی ..
اگر مغز توخالی هم مثل معده خالی ، سروصدا میکرد، ما انسانها برای بدست آوردن عقل ، خیلی بیش از
اینها تلاش میکردیم .
کم دانستن و پرگفتن ، مثل پول نداشتن و زیاد خرج کردن است !

......

اولین عشق به این سبب خیلی زیبا و دل انگیز است ، که انسان خیال میکند ، ابدی است ..
زیباترین احساس" عشق " است ، خوب ترین رابطه " دوستی " ، و بدترین لحظه ، "جدائی "..
میخواست کاری کند که نه سیخ بسوزد و نه کباب . ولی این وسط خودش سوخت ...
برای اینکه بی پرده حرف بزند ، هرگز به پنجره های اتاقش پرده نمی آویخت...
درسمینار شمع و پروانه ، آخرین راه جلوگیری از خودکشی پروانه ها ، تحریم فروش شمع تشخیص داده شد ....
نگاهش آنقدر داغ بود که قلبم تاول زد ...
اندیشه و احساس هردو همسفرند . اندیشه به غرب رفت ، و احساس به شرق ...
پنهان کردن زرنگی ، خود زرنگی بزرگی است !..
زندگی هم مانند شطرنج است . اگر اشتباه حرکت کنی ، مات میشوی ..
مگر دنیای ما ، دنیای رنگها نیست ؟ پس چرا از یکرنگی خبری نیست ؟!..
روز گذشته را نمیتوانی تغییر دهی . اما همواره به یاد داشته باش که میتوانی دیروز خوبی برای
فردایت بسازی ...
نفرت انگیزترین رنگها " دورنگی " است .
کم دانستن و زیاد گفتن ، مانند پول نداشتن و زیاد خرج کردن است ..
آنقدر سربزیر راه میرفت که به او لقب " زمین شناس " داده بودند ..
هیچ چیزرا از سیرتا پیاز تعریف نمیکرد ، چون میترسید دهانش بو بگیرد...

بازی واژه ها .....

چون در ارکستر "سیتار" میزد ، سی برابر نوازنده " تار" دستمزد مطالبه می کرد..
چون نمی خواست اسلحه گرم نگهداری کند ، هفت تیرش رادر یخچال منزل گذاشت ..
بمن می گفت : تو که آدم خود ساخته ای هستی ، چرا خودت را زیباتر نساختی ؟!
آدم های چرب زبان از یک بابت درزندگی جلوتر از دیگران هستند. : غذای آنها احتیاج به روغن ندارد..
بمن می گفت : "فکرنمی کنم این زن و مرد همسایه مان، زن و شوهر باشند. چون هیچوقت دعوا نمی کنند..
روحم برای پرواز از تنم ، فقط در انتظار یک بلیط هواپیماست ...
تا دسته چِِک توی جیبم نباشد ، به کسی چَک نمی زنم ..
وقتی اشکم میخواهد به گردش برود، سوار نگاهم می شود..
هروقت می خواست آواز" شور" بخواند ، جست می زد توی نمکدان ...
مضحک اینست که سه تار ، یک سوم جثه تار را ندارد...
آنقدر نازک نارنجی بود که با گاز فندک خودکشی کرد...
سطح فکرش آنقدر پائین بود که مجبور شدند با جرثقیل آنرا بالا بکشند..
چون اشتهایش کور شده بود، آنرا درز گرفت ...
برای اینکه افکارش پریشان نشود ، به آنها سنجاق میزد..
خودم را رنگ کردم ، تا همرنگ جماعت شوم ...
اگر" گول خوردن"آدم را سیر میکرد ، دراین دوره و زمانه یک نفر گرسنه پیدا نمی شد...
همیشه سرش را درآب جوش فرو میبرد تا " سرگرم " باشد..
میخواست " خودنمائی " کند ، " استریپ تیز " کرد.

انسان اگر حیله گر باشد " روباه " است ، اگر جسورباشد "شیر" است ، اگراحمق باشد" الاغ " است ، اگردرنده باشد"ببر" است ، اگر ترسو باشد" موش" است .....پس چه وقت " انسان " است ؟!!!
آینده چیزی است که زنها را قبل از ازدواج ، ومردها را بعد ازآن به تفکر وامی دارد ..
برای آنکه بتواند به سهولت از درخت بالا برود، یک لیوان شیره خام گیاهی سرکشید...
وقتی ترکم کرد ، آنقدر در راهش اشگ ریختم که سیلابی براه افتاد واورا از صفحه دلم پاک کرد...
تنها بودن درتنهائی ، بمراتب قابل تحمل تراز تنها بودن درمیان جمع است .
اگر به همان اندازه که به او فکرکردم ، به الکتریسیته فکر میکردم ، حالا دیگر فاصله ای با " ادیسون " نداشتم !..
متأسفانه " شانس " هنگامی درخانه ام رازد ، که کلید خانه گم شده بود...
دیروز آنقدر دلم پراز غم و غصه بود که به هرغم تازه ای که میخواست وارد قلبم شود، نمره نوبت برای ماه آینده
میدادم...
میخواست خودش را نشان دهد، همه لباس هایش را درآورد..
گاهی یک لبخند ساده آسان تراز مواد منفجره ، قلبی را ویران می سازد...
هرسلام سرآغاز دردناک یک خداحافظی است ...
دوست خوب داشتن ، مانند پس اندازی است برای روز مبادا..
خیلی تعجب کردم وقتی گفت زندگی تلخ است ...آخراو کارگر کارخانه قند بود !
آنقدرسرگرم بودم که یادم رفت "حوصله ام " راهم بزنم . برای همین خیلی زود سررفت ...
نه " آفتاب " ، نه " عشق " ....برای اینکه هردو غروب می کنند...

خرده پا ها ، گامهایشان بزرگتر است !..
ازوقتی آینه دلم شکسته ، نود و نه درصدم را ، خرده شیشه تشکیل می دهد..
پای مقررات ، درمقابل واقعیت ، لنگ است .
"طبقه " محروم ،" زیرشیروانی " است ..
بعضی ها ، توسن خیالشان راهم ، نعل می کنند.
تنها ، عشق شمع " آتشین " است و بس .
معمولا آدمهای دودل ، دلبند نمی شوند.
هروقت درکار، وجدانم " ندا " می دهد، متوقف می شوم ..
با سفینه اندیشه ام ، به ناشناخته ها سفر می کنم .
بعضی ها بساطی ندارند ، که آه داشته باشند..
آدمهای خشک را ، آب دیده ها می شناسند..
هروقت دهانم آب می افتد ، واژه های آبدار تحویل می دهم !..
آدمهای سربزیر ، همه چیزرا پیش بینی می کنند..
پول تنها "بتی " است که اگرچه اغلب مردم آنرامی پرستند ، امّا هنوز معبدی برایش نساخته اند !
ازهمه چیز سیر شده ام ، بجز صبحانه و ناهار و شام ، وگاهی مابین آنها ، میوه و شیرینی و شربت و بستنی و شکلات !
" مکانیک " ها ، تنها موجوداتی هستند ، که وقتی زیر اتومبیل می روند ، خم به ابرو نمی آورند!
برای اینکه همه را به یک چشم بییند، همیشه یک چشمش را می بست !

از آب گذشته ها

اندیشه های کوتاه را با اندیشه های بلندتان ، بخوانید...
برق نگاهش ، در تاریکی به دردم می خورد...
دریچه قلبم را نرده کشیده ام ...
چون به حافظه ام اطمینان ندارم ، همه چیز را به مغزم می سپارم ...
قطرات باران که روی زمین می بارد ، مهاجرینی هستند که از اقیانوس رانده شده اند...
زمان صعود و سقوط فواره ، برابر است با فرو رفتنش در آب ...
هنوز، برسر تاریخ وفاتم با عزرائیل ، به توافق نرسیده ام !...
زندگی ، مثل یک مردابه . گول چند تا نیلوفر شو نباید خورد!...
برای ساعتهای طلا ، "وقت " ارزشی ندارد...
وقتی سر از پا نمی شناسم ، با کله می دوم ...
برای مبارزه با آلودگی هوا ، دود سیگارم را قورت می دهم !..
هروقت خودم را تنها می بینم ، با غم به شادی می پردازم ...
وقتی که پا توی کفش دیگران می کنم ، انتظار دارم که کفش اندازه پایم باشد ...
همه آدمها موقع بدنیا آمدن ، بلیت دوسره می گیرند...
چشم های ماهی آزاد ، همیشه باز است ...
چشم هایش را با نخ ابریشمی به کتاب دوخته بود !..

با "اگر" های باشکوهم درآسمانها پرواز میکردم که ناگهان غول بی شاخ ودم "اما" به زمینم کوبید !
بدی خواب غفلت اینست که ، انسان به ظاهر بیدار است ..
برای نوشتن خاطراتش ، از "ماژیک" استفاده میکرد، تا ماجراهای زندگییش درشت و چشمگیر جلوه کند !..
آدم وسواسی کسی است ، که آب را بدقت میجود، تا مبادا توی گلویش گیرکند..
همیشه غمی گنگ دردلم مهمان است . انگارمیترسد ، اگر ازخانه دلم برود ، اتاق خالی گیرش نیاید..
تنها شعار دوروئی این است: من راست میگویم ، تو راست میگوئی ، اما همیشه " او" دروغ میگوید..
آدم عجیبی بود؛ همیشه مرا درتنهائی هایش شریک میکرد. اما وقتی درمیان جمع بود، جائی برای من نداشت ..
سیگار تنها قاتلی است که محاکمه نمی شود..!
وقتی درلاکش فرو رفت ، همه او را با لاک پشت عوضی گرفتند...!
" تجربه " مدرسه خوبی است . امـــــــا حیف که شهریه اش خیلی گران است !..
نرخ غم بقدری پائین بودکه من به طمع افتادم وهمه غم های دنیا را خریدم !..
چون چشمش آلبالو گیلاس می چید، به باغ راهش ندادند!
تنها صدائی که اعصاب خرد کن نیست ، صدای " سکه پول " است ...
وقتی یک عشق به پایان می رسد، تازه انسان به مضحک بودن آن پی می برد...
بدبینی عیبی است ، که هیچ چشم پزشکی نمی تواند آنرا رفع کند ...
انسان و انسانیت دو همسفرند . اما اولی همیشه سراز کوچه و خیابان در آورده ، و دومی از توی کتابـــــها ...

آوازهای بی وقت ؛ پرویز شاپور

برای آنکه پولم ازپارو بالا برود، خوردش کردم !
برای اینکه سرم خلوت شود ، تمام افکارم را دور ریختم !
دلم ، ازمیان همه ردیف های موسیقی ، فقط " شور " میزد !
برای اینکه کسی سر به سرم نگذارد ، سرم را از ته زدم ...
چون نامه ای به دستم نمی رسید ، پستم را عوض کردم ...
بعضی ها به "حیاطشان " ، بیشتر از "حیاتشان " اهمیت می دهند ...
سلام به " عزرائیل " ، وداع با دنیاست..
عمری به تماشای نگاهم نشستم ..
گل رز ، دفترچه نت هزاردستان است ..
برگ سبز، مهر نماز بهار است ..
برای اینکه اعضای داخلی ام را ببینم ، خودم را پشت و رو کردم ..!
درفصل پائیز ، شکوفه های بهاری ،یکی پس ازدیگری درذهنم شکوفان می شود..
در مجلس ختم کاغذ ، خودنویسم اشگ میریخت ..
آخرین واژه ای که خودنویسم نوشت ، تاریخ فوتش بود..

....!

انسان همیشه می پنداردکه ، فردایش زیباترازامروزاست. غافل ازاینکه امروز سازنده فرداست ..
میان حرف و عمل ، فاصله ایست که،" تنبلی " آنراپرمی کند...
دوست راباید باعیب هایش پذیرفت . هرکس دوست بی عیب جستجومی کند، بی دوست می ماند...
عده ای بقدری خودشیرینی می کنند ،که آدم فکر می کند ، مرض قند دارند !..
آدم حسود نه خودش می خوابد ، ونه چراغش را خاموش می کند تا دیگران آسوده بخوابند...
با " روَیا " مشغول خوشگذرانی بودم که "حقیقت " زنگ درخانه را به صدا درآورد!..
اگربت ها رابشکنی، کارچندان مهمی انجام نداده ای. مگراینکه خوی بت پرستی را دردرون خودازبین برده باشی...
زمانی اسان به اوج بدبختی وذلت خودمی رسد ،که بخود دروغ بگوید وریا وتزویر دیگران را آگاهانه وفقط برای دلخوش کردن خویش حریصان بپذیرد...
ازبس درباره خودم و بینی بزرگم فکرکرده ام ، عقده خودبزرگ " بینی " پیدا کرده ام !..
خوشگلی دردست عاقل پایه خوشبختی ، ودردست نادان ، مایه سیه روزی است . اما من خوشگل عاقل ندیده ام ...
عشق مانند استخری است، که باگذشت زمان آبش تیره و آلوده و غیرقابل شنا می شود...
آنقدر باحرارت حرف می زد ، که دهانش میسوخت !..
اگر انسان کاری رابا یقین شروع کند، ممکن است با تردید به پایان برساند. اما اگر با شک شروع کند، اصلا به پایان نمیرساند..
"درخت " فرشته ای است ،با بالهای سبز، که به همه خدمت می کند. حتی به قاتلش ، هیزم شکن ...
تمام افراد بشر، همجنس هستند. اما همه انسان نیستند....
همیشه انتظار می کشیم که خوشبختی به سراغمان بیاید. غافل ازاینکه ، خودمان باید به دنبال خوشبختی برویم ...
به کسانی که لرزیدن دل رانشانه عاشق شدن می دانند، توصیه می کنم : همیشه لباس بیشتری برتن داشته باشند...!
لحظه ها را روزکردم - روزها را ماه کردم - ماه هارا سال کردم . واین بیهوده گی را زندگانی نام نهادم ...
تنها کسانی که مرا می رنجانند، عزیزانی هستند، که همیشه کوشیده اند، ازمن نرنجند.

آوازهای بی وقت !

آب بدون ماهی احساس تنهایی می کند..
هنگام تولد ، خود می گریستم ، هنگام مرگم ،عزیزانم ..
نگاهت را تا چشمت پیمودم ..
عمرنگاهم به تماشای روی ماهت سپری شد.
وقتی مقابل آینه می ایستی ،زیبایی ازسرآینه سرمیرود..
دوخط موازی روی تختخواب دونفره ، همدیگررا درآغوش گرفتند..!
شب یلدا، کلاهش رابه احترام چشم سیاهت بلند می کند..
نگاهم ، گل وجودت را از حفظ است..
بهاردرفصل پایَیز، گل کاغذی بو می کند..
رد پایم، تنهایَیم را دراجتماع جستجو می کند..
وقتی تصویرگلی که درآب افتاده بود، پرپرشد، ماهی ها اشگ رختند..
پروانه ها، روح گل پرپرشده را، تاافق دوردست بدرقه کردند..
آرزومی کنم قلبم ، قبل ازمغزم ازکار بیافتد..
برای پرنده ، به نشانی گل ، نامه نوشتم ..
از: پرویز شاپور
ماهی آب را به اندازه جانش دوست دارد...
ابربهاری اشگ شوق می ریزد...
باچتر، درجشن تولد باران شرکت کردم ..!
شب یلدا،از چشم سیاهت سرچشمه می گیرد..
ماهی ازترس جدایَی ،با آب ازدواج نمی کند..!
درخت خشک، خواب تبرمی بیند...
الکل به دردهمه چیزمیخورد، الا اسرار آدمیزاد...
از: حمید شاد

سایه ام ،با قوه جاذبه زمین رویهم ریخته...
اگرقلبم رابانگاهت کوک نکنی، میخوابد..
گندم راقبل ازما، آسیاب جویده..
صدای پایت، ضربان قلبم را تکثیرمی کند..
نگاهم ازروی ماهت ، تقاضای پناهندگی کرد...
قلبم درخونریزی مغزیم دست داشت...
ثمرتلاش، تلاش بیشتراست ...
آدمهای دست به دهن، جلوی خنده شان راگرفته اند..
ماهیها، بریش هرچه فواره است ، می خندند..
اوضاعم با زمانه "مو" نمی زند!..

حرفهای بی حساب !

خنده گلی است که هیچگاه پژمرده نمیشود.

اغلب ،" پاک " از کوره درمی روم !...

درخت مهربان ، برای بازگشت پرنده پیربه آشیانه اش ، سرفرود آورد...

وقتی دردسرم کم میشود، سردرد میگیرم ..!

برای آنکه آسوده بخوابم چراغ عمرم را ، فوت کردم ...!

چشمانم ، برای مغزم جاسوسی می کند...!

درعصری هستیم که حقایق به افسانه بدل شده است ...

روزنه امیدم را، تارعنکبوت تنیده است ...!

زمین با ذخایَرش ، قوه اش را" شارژ " می کند...!


از: حمید شاد

نکته پراکنی ها

نمیدانم چرا زمانی آرزومند توقف زمان میشوم که عقربه های ساعت درحال برگزاری مسابقه دوهستند!...

عشق نوجوانی مانند چشمه ایست که ازدل کوه میجوشد، اما تابه دریابرسد، هردم رنگ وحالت خودراتغییرمی دهد...

برای رسیدن به قله کوه، نزدیک ترین وبی دردسرترین راه "نرفتن" است !..

همیشه میگویند، دربرابرمشکلات ازکاه کوهی نساز، اما من نمیدانم ازکوه مشکلات چگونه کاه بسازم !..

کسانی که سخنان مبالغه آمیزمیگویند، یاخودشان احمق هستند، ویا دیگران را ساده لوح می پندارند...

بعضی دوستان مثل گل مصنوعی هستند.....، نازنین اما عوضی!..

حقیقت همیشه وجود دارد، "دروغ" است که باید ساخت .....

عامل اصلی خوب نوشتن ، خوب اندیشیدن است .

درباره هرچه میخواهی بگویی فکرکن ، اما هرچه فکرمیکنی برزبان نیاور....


بازی واژه ها .....


دروغش آنقدر بزرگ بود، ازسیم نازک تلفن ردنمیشد....

گاهی خنده هایمان بخاطر غم های دیگران است ، نه بخاطر شادیهای خودمان ..!

خواستم برای رهایی از غم به خوشی پناه ببرم، دیدم "خوشی" بااجازه غم به مرخصی رفته است ..!

بخاطر اینکه تصویرم درآینه زندانی است ، مجبورم هروز، دم به دم به ملاقاتش بروم !....

همیشه درمقابل "یک" تنبلی ، باید"چند" زرنگی کرد...

درآرزوی دیدارش آنقدر دقیقه شماری کردم، که عاقبت ساعت سازشدم !...

دوستم آنقدرسربه هواست ، که هرروز با هواپیما تصادف می کند!...

استاد ادبیات توی گورخودهم نمیتواندآسوده بخوابد، چون میترسد نوشته های روی سنگ گورش غلط های دستوری داشته باشد...!


وقتی عصبانیتم "گل" کرد، جمعیت هوراکشید ....!

بازی واژه ها .....

قطار موجود لجبازی است . فقط به جاهایی میرود که برایش خط ونشان کشیده باشند ...

قطار هایُی که پارتی دارند، به نقاط خوش آب وهوا رفت و آمد میکنند !!

وقتی قطار به سر گردنه رسید، رستوران آن نرخ هایش را بالا برد ...!

درعالم قطارها ، ازخط خارج شدن یعنی " خودکشی " !!!

برق قطار رفته بودو تونل ازفرصت استفاده کرد ودرتاریکی آن را درآغوش کشید....!

قطار خالی وقتی دید راه بسته است ، خودش دستگیره خطرش را کشید...!

وقتی تو نیستی ، نگاهم دست خالی به چشمم باز میگردد...

ازوقتی که سرش را اصلاح کرده بود، بهتر فکر میکرد....!


اغلب ما عادت داریم ، نام چیزهایی راکه بلد نیستیم ،" مشکل" بگذاریم !

چون تصمیم گرفته ام همیشه به راه راست بروم، موقع خروج از منزل، باخود خط کش میبرم ..

وقتی که اورفت ، همه چیز برایم تمام شده بود .... حتی پاکت سیگارم !

آدم پرمدعا کسی است که ، میخواهد دردریا شنا کند، اما مایوی او خیس نشود !

امید سرابی است که ، اگر ناپدید شود ، همه ما از تشنگی خواهیم سوخت ...

عشق قوی ترین ذره بین دنیاست ، چون بهترازهرمیکروسکوپی محاسن دلدار را بزرگ میکند !!

احساس و منطق ،مانند سوزن و نخ ، تنها هنگامی ثمربخش هستند،که باهم مورداستفاده قراگیرند.

کسی که پادارد و گدایی میکند، پاهایش زیادی هستند ......

عشق . . .

نخستین آه عشق ، واپسین آه عقل است ! : فرانسوی

عشق را کور خوانده اند، چون چشمانش بهتراز مامی بیند ! :فرانسوی

عشق یک خودخواهی دوجانبه است ! :فرانسوی

زندگی بی عشق سالی است که تابستان ندارد ! :سویَدی

فقط یک نوع عشق وجود دارد، ولی رونوشت هایش بسیاراست !

عشق واقعی مثل ظهورارواح است . همه ازآن حرف میزنند، ولی کمترکسی آنرامی بیند!

عشق باید شادی بخش باشد، نه رنج آور. درعشق پیروزکسی است که پابه بفرار می نهد !!
: ناپلیؤن بناپارت

دوچیزرا نمی توان پنهان ساخت، مستی و عشق را ! : یونانی

Powered By Blogger