از آب گذشته ها

اندیشه های کوتاه را با اندیشه های بلندتان ، بخوانید...
برق نگاهش ، در تاریکی به دردم می خورد...
دریچه قلبم را نرده کشیده ام ...
چون به حافظه ام اطمینان ندارم ، همه چیز را به مغزم می سپارم ...
قطرات باران که روی زمین می بارد ، مهاجرینی هستند که از اقیانوس رانده شده اند...
زمان صعود و سقوط فواره ، برابر است با فرو رفتنش در آب ...
هنوز، برسر تاریخ وفاتم با عزرائیل ، به توافق نرسیده ام !...
زندگی ، مثل یک مردابه . گول چند تا نیلوفر شو نباید خورد!...
برای ساعتهای طلا ، "وقت " ارزشی ندارد...
وقتی سر از پا نمی شناسم ، با کله می دوم ...
برای مبارزه با آلودگی هوا ، دود سیگارم را قورت می دهم !..
هروقت خودم را تنها می بینم ، با غم به شادی می پردازم ...
وقتی که پا توی کفش دیگران می کنم ، انتظار دارم که کفش اندازه پایم باشد ...
همه آدمها موقع بدنیا آمدن ، بلیت دوسره می گیرند...
چشم های ماهی آزاد ، همیشه باز است ...
چشم هایش را با نخ ابریشمی به کتاب دوخته بود !..

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Powered By Blogger