گربه های موش صفت، ازخودخوری لذت می برند...
فیل و فنجان با اینکه وصله ناجورند، درحرف اول مشترکند...
روباه گرسنه لوحه "همزیستی مسالمت آمیز" رابه گردنش آویخت و عازم مرغدانی شد...
کبکش خروس میخواند و خودش ابوعطا ....
چون قیافه ام فول بود، داور گلم را نپذیرفت ...
وقتی خاطرم پریشان میشود ، شانه اش میکنم...
یک عمر زیر درخت سیب نشستم ، اما ازقوه جاذبه اش خیری نبود...
وقتی مستی از سرش پرید، شروع کرد به دروغ گفتن...
برق حقشناس ، "ادیسون" رانگرفت ...
چون شنیده بود "شاهنامه" آخرش خوش است ، آخرش را میخواند...
چون آب را دوست دارم ، یک دسته گل به آب دادم ..
باغبان مسیحی ، گل مریم را می پرستید...
نفرت انگیزترین رنگها" دورنگی " است که متأسفانه مدروز است ...
شب تب کرد، "قرص ماه " را بلعید...
فضیلت دیوانگان دراینست که، هرگز ادعای عقل ندارند...
وقتی خودش را به موش مردگی زد، گربه اورا خورد...
به نظر من، زندگی یک مسأله سخت است، باچند رادیکال.
درسراسر عمرش هرگز یک کلمه دروغ از دهانش خارج نشد، چون ...لال بود.




سال نو به همگی مبارک
......
انسان و انسانیت دوهمسفرند . اولی همیشه سراز کوچه و خیابان درآورده و دومی ازتوی کتاب ها !
آتش عشق تنها آتشی است که انسان از سوختن درمیان شعله های آن لذت میبرد.
فرق جوانی و پیری دراین است که هنگام جوانی میخواهی دنیارا تغییردهیم ، ودرهنگام پیری جوانان را...
بسیاری ازما وقتی به رودخانه ای میرسیم ، تمام عمر درانتظار می نشینیم ، تا مگرکسی بیاید وروی آن برای
ما پلی بسازد..
میخواستم کلاهم را قاضی کنم ،ولی چون معدلش کم بود، دانشکده حقوق اورا نپذیرفت ..
وقتی عصبانیتم " گل " کرد ، جمعیت هورا کشید...
آن زندانی را به حیاط زندان راه نمیدادن ، چون خیلی بلند پرواز بود...
وقتی که پائیز فرامیرسد ، درختان برهنه ، به کاج عنوان خائن میدهند...
برای اینکه درتنهائی به خیالبافی مشغول نشود، کاموابافی یاد گرفت ..
آنقدر صدایش گرم بود ، که وقتی درمیان برف آواز میخواند، برفها آب میشدند..
چون گذرنامه نداشتم ، نگذاشتند به عالم روُیا سفر کنم ..
وجدان راحت مانند بالش نرمی است ، که آدم سرش راروی آن میگذارد وآرام بخواب خوش میرود..
قدرپول را آنکس میداند که ندارد. اما قدرهنر راکسی میداند که دارد .
آنقدر از کاه ، انواع کوه ساخت ، که بالاخره کوهنورد شد..
زندگی به دو نیم تقسیم میشود. نیمه اول به امید نیمه دوم ، و نیمه دوم درحسرت نیمه اول .
دریچه قلبم را دوختم . حیف که نخش پوسیده بود ..
آنقدر کمبود احترام داشت ، که گهگاهی جلوی پای خودش بلند می شد ..
عشق مانند عینک سبزی است ، که کاه را یونجه می بیند ..
درتعجبم ، که آینه ها درلحظه نشان دادن اینهمه آدمهای " دورو" ، دچار سرگیجه نمی شوند ..
بزرگترین شهامت ها ، سرفرود آوردن دربرابر حقیقت است ، درعین زورمیند و توانائی ..
اگر مغز توخالی هم مثل معده خالی ، سروصدا میکرد، ما انسانها برای بدست آوردن عقل ، خیلی بیش از
اینها تلاش میکردیم .
کم دانستن و پرگفتن ، مثل پول نداشتن و زیاد خرج کردن است !

......

اولین عشق به این سبب خیلی زیبا و دل انگیز است ، که انسان خیال میکند ، ابدی است ..
زیباترین احساس" عشق " است ، خوب ترین رابطه " دوستی " ، و بدترین لحظه ، "جدائی "..
میخواست کاری کند که نه سیخ بسوزد و نه کباب . ولی این وسط خودش سوخت ...
برای اینکه بی پرده حرف بزند ، هرگز به پنجره های اتاقش پرده نمی آویخت...
درسمینار شمع و پروانه ، آخرین راه جلوگیری از خودکشی پروانه ها ، تحریم فروش شمع تشخیص داده شد ....
نگاهش آنقدر داغ بود که قلبم تاول زد ...
اندیشه و احساس هردو همسفرند . اندیشه به غرب رفت ، و احساس به شرق ...
پنهان کردن زرنگی ، خود زرنگی بزرگی است !..
زندگی هم مانند شطرنج است . اگر اشتباه حرکت کنی ، مات میشوی ..
مگر دنیای ما ، دنیای رنگها نیست ؟ پس چرا از یکرنگی خبری نیست ؟!..
روز گذشته را نمیتوانی تغییر دهی . اما همواره به یاد داشته باش که میتوانی دیروز خوبی برای
فردایت بسازی ...
نفرت انگیزترین رنگها " دورنگی " است .
کم دانستن و زیاد گفتن ، مانند پول نداشتن و زیاد خرج کردن است ..
آنقدر سربزیر راه میرفت که به او لقب " زمین شناس " داده بودند ..
هیچ چیزرا از سیرتا پیاز تعریف نمیکرد ، چون میترسید دهانش بو بگیرد...

بازی واژه ها .....

چون در ارکستر "سیتار" میزد ، سی برابر نوازنده " تار" دستمزد مطالبه می کرد..
چون نمی خواست اسلحه گرم نگهداری کند ، هفت تیرش رادر یخچال منزل گذاشت ..
بمن می گفت : تو که آدم خود ساخته ای هستی ، چرا خودت را زیباتر نساختی ؟!
آدم های چرب زبان از یک بابت درزندگی جلوتر از دیگران هستند. : غذای آنها احتیاج به روغن ندارد..
بمن می گفت : "فکرنمی کنم این زن و مرد همسایه مان، زن و شوهر باشند. چون هیچوقت دعوا نمی کنند..
روحم برای پرواز از تنم ، فقط در انتظار یک بلیط هواپیماست ...
تا دسته چِِک توی جیبم نباشد ، به کسی چَک نمی زنم ..
وقتی اشکم میخواهد به گردش برود، سوار نگاهم می شود..
هروقت می خواست آواز" شور" بخواند ، جست می زد توی نمکدان ...
مضحک اینست که سه تار ، یک سوم جثه تار را ندارد...
آنقدر نازک نارنجی بود که با گاز فندک خودکشی کرد...
سطح فکرش آنقدر پائین بود که مجبور شدند با جرثقیل آنرا بالا بکشند..
چون اشتهایش کور شده بود، آنرا درز گرفت ...
برای اینکه افکارش پریشان نشود ، به آنها سنجاق میزد..
خودم را رنگ کردم ، تا همرنگ جماعت شوم ...
اگر" گول خوردن"آدم را سیر میکرد ، دراین دوره و زمانه یک نفر گرسنه پیدا نمی شد...
همیشه سرش را درآب جوش فرو میبرد تا " سرگرم " باشد..
میخواست " خودنمائی " کند ، " استریپ تیز " کرد.

انسان اگر حیله گر باشد " روباه " است ، اگر جسورباشد "شیر" است ، اگراحمق باشد" الاغ " است ، اگردرنده باشد"ببر" است ، اگر ترسو باشد" موش" است .....پس چه وقت " انسان " است ؟!!!
آینده چیزی است که زنها را قبل از ازدواج ، ومردها را بعد ازآن به تفکر وامی دارد ..
برای آنکه بتواند به سهولت از درخت بالا برود، یک لیوان شیره خام گیاهی سرکشید...
وقتی ترکم کرد ، آنقدر در راهش اشگ ریختم که سیلابی براه افتاد واورا از صفحه دلم پاک کرد...
تنها بودن درتنهائی ، بمراتب قابل تحمل تراز تنها بودن درمیان جمع است .
اگر به همان اندازه که به او فکرکردم ، به الکتریسیته فکر میکردم ، حالا دیگر فاصله ای با " ادیسون " نداشتم !..
متأسفانه " شانس " هنگامی درخانه ام رازد ، که کلید خانه گم شده بود...
دیروز آنقدر دلم پراز غم و غصه بود که به هرغم تازه ای که میخواست وارد قلبم شود، نمره نوبت برای ماه آینده
میدادم...
میخواست خودش را نشان دهد، همه لباس هایش را درآورد..
گاهی یک لبخند ساده آسان تراز مواد منفجره ، قلبی را ویران می سازد...
هرسلام سرآغاز دردناک یک خداحافظی است ...
دوست خوب داشتن ، مانند پس اندازی است برای روز مبادا..
خیلی تعجب کردم وقتی گفت زندگی تلخ است ...آخراو کارگر کارخانه قند بود !
آنقدرسرگرم بودم که یادم رفت "حوصله ام " راهم بزنم . برای همین خیلی زود سررفت ...
نه " آفتاب " ، نه " عشق " ....برای اینکه هردو غروب می کنند...

خرده پا ها ، گامهایشان بزرگتر است !..
ازوقتی آینه دلم شکسته ، نود و نه درصدم را ، خرده شیشه تشکیل می دهد..
پای مقررات ، درمقابل واقعیت ، لنگ است .
"طبقه " محروم ،" زیرشیروانی " است ..
بعضی ها ، توسن خیالشان راهم ، نعل می کنند.
تنها ، عشق شمع " آتشین " است و بس .
معمولا آدمهای دودل ، دلبند نمی شوند.
هروقت درکار، وجدانم " ندا " می دهد، متوقف می شوم ..
با سفینه اندیشه ام ، به ناشناخته ها سفر می کنم .
بعضی ها بساطی ندارند ، که آه داشته باشند..
آدمهای خشک را ، آب دیده ها می شناسند..
هروقت دهانم آب می افتد ، واژه های آبدار تحویل می دهم !..
آدمهای سربزیر ، همه چیزرا پیش بینی می کنند..
پول تنها "بتی " است که اگرچه اغلب مردم آنرامی پرستند ، امّا هنوز معبدی برایش نساخته اند !
ازهمه چیز سیر شده ام ، بجز صبحانه و ناهار و شام ، وگاهی مابین آنها ، میوه و شیرینی و شربت و بستنی و شکلات !
" مکانیک " ها ، تنها موجوداتی هستند ، که وقتی زیر اتومبیل می روند ، خم به ابرو نمی آورند!
برای اینکه همه را به یک چشم بییند، همیشه یک چشمش را می بست !

Powered By Blogger